آرزو برادران ابراهیمی فیلمسازیست که اگر مدیران سینمایی برخورد دیگری با او میکردند، شاید حالا یک مترجم یا نویسندهی حرفهای سینمایی بود. او بیست سال پیش کتابی را تألیف کرد که هنوز هم نمونهای در منابع فارسی و حتی انگلیسی ندارد. سرنوشت چاپ این کتاب، داستان پر از آبِ چشمیست. این سرگذشت او را به جایی رسانده است که میگوید به هیچ وجه به چاپ کتاب دیگری حتی فکر هم نمیکند. شنیدن این حرف از زبان کسی که کتابی چنین بیهمتا نوشته است، دردآور است.
«میزانسن میدان عمیق» نام کتاب اوست که بالاخره به چاپ رسید اما توزیعش هم با بیدرایتیهای مسئولان همراه بود. این کتاب امسال جزو نامزدهای بهترین کتاب سینمایی سال بود.
با او گفتوگویی اختصاصی و دوستانه داشتم که لازم دانستم برای اطلاع اهالی سینما از سرگذشت این کتاب و البته دانستن وجود چنین کتابی، آن را در وبلاگم منتشر کنم ولو این که ارتباط مستقیمی به فیلم کوتاه نداشته باشد.
متن گفتوگو با آرزو برادران ابراهیمی
- چرا برای این کتاب این عنوان را انتخاب کردید؟ مثلاً میشد عنوانش را گذاشت «میزانسن عمیق» یا «میزانسن پرعمق». این عبارت از کجا میآید؟
این عبارت ترجمهی فنی Deep Focus Cinematography است. میزانسن میدان عمیق، با عمق میدان فرق دارد. مجموعه ای است شامل مؤلفههای بسیار، که منجر به حصول نهایت عمق میدان میشود. یک سبک فیلمبرداریست. اسم آن سبک فیلمبرداری میزانسن میدان عمیق است. این عبارت، عبارتیست که سالیان خیلی دراز در ایران شناخته شده است و به نظرم یکی از بهترین ترجمههاییست که میتواند برای عبارت انگلیسیاش باشد.
- در نوشتن این کتاب شما چه گرایشی را داشتهاید؟ منظورم این است که نظرتان بیشتر روی وجوه فنی این سبک بوده یا وجوه تئوریکش؟
میخواستم چیزی شبیه یک Encyclopedia راجع به میزانسن میدان عمیق باشد. من به شدت عاشق بنیانگزاران این سبک و کارهایشان بودم و دوست داشتم بدانم اینها چه کار کردهاند. هر چه بیشتر تحقیق کردم به چیزِ کمتری دست پیدا کردم. معتبرترین Encyclopedia های دنیا وقتی دربارهی میزانسن میدان عمیق صحبت میکنند، نصف پاراگراف مطلب دارند و آن هم دربارهی «همشهری کین» است. هیچ چیزی وجود نداشت. عزم من جزم شد دیگر. شروع کردم ببینم این چه اتفاقی بوده است که افتاده. «فوکال پِرِس» را میشناسید؟
- بله. یکی از معتبرترین انتشارات حوزهی سینما در دنیاست.
من تماس گرفتم با فوکال پرس تا ببینم آیا چنین کاری تا به حال انجام گرفته. آنها بعد از مدتی آنها تماس گرفتند و پاسخ منفی دادند وابراز تمایل کردند که اگر شما قصد انجام چنین کاری رادارید ما طالب آن هستیم. وقتی این جواب آمد مطمئن شدم این کار تا به حال در دنیا انجام نشده است. ما در خارج از کشور خیلی به دنبال منبع در این زمینه بودیم و چیزی نیافته بودیم. این بود که عزمم را جزم کردم که هم این لذت بزرگ را از خودم دریغ نکنم و هم این اطلاعات را در اختیار بچههای دیگر قرار بدهم.
- برای چاپ کتاب چه روندی طی شد؟ با قصد چاپ کتاب را نوشتید یا رفته رفته این امر جدی شد؟
این کتاب از اول برای چاپ نوشته شد. جوان بودیم دیگر، فکر میکردیم کتاب را می نویسیم و بعد هم چاپ میشود. فکر میکردم اینجا مثل ممالک عادیست. بعد از یکی دوسال (از نوشتن کتاب)، فکر میکنم سال ۷۶ یا ۷۷، با انتشارات فارابی قرارداد بستم. کارشناسی شد و گفتند کتاب خوب است. یک سال، دو سال، سه سال… کتاب همان طور ماند تا آن را بردم مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی ارائه دادم. آنها گفتند ما چاپ اش میکنیم. من فکر کردم حرفشان حرف است. فکر کنم سال ۸۲ بود. وقتی جواب آن ها قطعی شد، با فارابی قراردادم را فسخ کردم. از آنها خواستم علت چاپ نشدن کتاب را مکتوب ارایه کنند که نکردند. فقط میخواستم بدانم کتابی که کارشناسی شده است چرا چاپ نشده؟
اگر شما فهمیدید، من هم فهمیدم.
- گفتید انتشارات فوکال تمایل به کار با شما داشته است. چرا با آنها کار نکردید و کتاب را به زبان انگلیسی و در سطح بینالمللی بیرون ندادید؟
حقیقت این است که من با فوکال پرس تماس گرفتم تا در ارتباط با منابع موجود اطلاع کسب کنم. آن ها در شرایطی پیشنهاد مطرح کردند که من هنوز کار را آغاز نکرده بودم و نمی دانستم تا چه حد می توانم پیش بروم. اگر پیش بینی دو دههی مصیبت بار را برای این کتاب میکردم، قطعاً کتاب را به انگلیسی به سامان میرساندم و حظ وافرش را میبردم جای آن که اینچنین مغبون باشم.
چندین سال طول کشید تا با من وارد قرارداد شوند. این کتاب همین طور ماند. این کتاب تا امروز که من پیش شما نشستهام یک روز خوش به خودش ندیده است… (ماجرای چاپ این کتاب) وارد یک سری بحثهای خاله زنکی میشود که تکرارشان نه در شأن من است و نه در شأن این کتاب و مایل نیستم مطرح کنم. متأسفانه در بخش دولتی آدمهایی متولی امر کتاب هستند که اهل کتاب نیستند. حرمت قلم را نمیشناسند و طبیعیست که اصلاً نمیشود با آنها دیالوگ برقرار کرد.
- خب پس چرا شما بعد از فارابی، یک مرکز دولتی دیگر، «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» را انتخاب کردید؟
به هر جهت من آنجا کار کرده بودم، من را میشناختند. آنها رفقای من بودند (میخندد) . دست آخر که این کتاب چاپ شد، باورتان نمیشود یک سال تمام من «هر روز» زنگ زدم. نهایتاً خودم کتاب را تایپ کردم، خودم ویرایش کردم، لی_آوت را خودم بالای سر گرافیست نشستهام. اگر این کار را نمیکردم معلوم نیست چه اتفاقی برای این کتاب میافتاد با این همه فرمولهای ریاضیای که توی آن است. بابت این کارها یک ریال هم دریافت نکردم. حتی نپذیرفتند قرارداد ۱۰ سال پیش بهروز شود. حتی یک پرینت هم نگرفتند. من اگر میخواستم کتابم این طور چاپ شود، همان ۲۰ سال پیش با هزینهی شخصیام این کار را میکردم این قدر هم ستم نمیکشیدم و کتاب را آن طور که دلم میخواست چاپ میکردم.
- راستش را بخواهید برای من دچار محاق شدن یک چنین کتاب مفیدی عجیب است.
هیچ عجیب نیست. به خاطر این که باید یک کسی باشد که سوادش را داشته باشد و ارزش کار را بداند.
- جاهای دیگر، ناشران دیگر را پی نگرفتید؟
این کتابیست که آن را جای دیگر نمیشد برد. این یک کتاب فنیست و فقط ناشران دولتی میتوانند روی آن سرمایهگذاری کنند. ناشران دولتی ما هم همین جاها هستند،چند جای محدود : سروش، مرکز گسترش، فارابی…
- از عقد قرارداد تا منتشر شدن این کتاب چه قدر طول کشید؟
سال ۸۲ کتاب را بردم مرکز گسترش. ۲ـ۳ سال بعد قرارداد بستند و جشنوارهی سینما حقیقت دو سال قبل آن را بیرون دادند، سال ۹۱. جمعاً ۹ سال.
- اما با این تفاسیر شکل و شمایل این کتاب، شکل و شمایل مقبولیست.
برای من این قدر خجالتبار است که حتی نمی توانم آن را به دوستی هدیه کنم. باورتان نمیشود، حتی پیشگفتار من را حذف کردند. پیشگفتار مدیری را گذاشتهاند که امروز هست و فردا نیست.
- به نظرم یکی از طنزآمیزترین پیشگفتارهاییست که تا حالا دیدهام. از ابن هیثم شروع کرده و به میزانسن میدان عمیق چسبانده.
و آن وقت بدون این که اسم نویسنده را بنویسند، بخشی از همین متن مضحک را، پشت کتاب چاپ کردهاند. این کار پیگرد قانونی دارد. ابتدای کتاب من آورده بودم «این کتاب تعظیمیست به گرگ تولند»، گفتند تعظیم مخصوص خداوند است و عبارت را تبدیل کردند به «این کتاب ستایشیست از گِرِگ تولند»
- اتفاقاً برای من هم جالب بود که چرا یک کتاب فنی، باید به ستایش کسی بپردازد؟برگردیم به بخش فنی کتاب. در مقایسه با کتابهای دیگری که مرکز گسترش چاپ کرده است، سر و شکل این کتاب یک چیز دیگریست.
من در قراردادم ذکر کرده بودم، خواسته بودم تا لحظهای که کتاب بیرون میآید زیر نظر من باشد. غیر از این امکان نداشت. در این کتاب شما باید بدانید کدام تصویر کجا باید بیاید، کدام فرمول کجا باید بیاید. وقتی ما متن را برای لی_آوت بردیم به سیستم گرافیک، تمام متن به هم ریخت. چه کسی جز من میتوانست این را درست کند؟ یک اندیس بالا و پایین میشد باقیات السیئات برای من بود. این کتاب مرجع است، اصلاً شوخی نیست. چه کسی آنجا (در رأس) نشسته است که این چیزها را بفهمد؟
- در زمینهی پخش و فروش کتاب، ناشر چه کاری برایش کرد؟
هیچچی! توی انبار است و از طریق فروشگاه مجازی فروش میرود. بقیهاش را هم کادو میدهند در پکیجهای جشنوارهایشان. این نهایت لطفیست که به این کتاب کردهاند.
- واقعاً ۲۰۰۰ نسخه از این کتاب چاپ کردهاند و همهاش را انبار فرستادهاند؟
بله! پشت ویترین هیچ کتابفروشیای نیست. این همه بیمسئولیتی در یک جایگاه دولتی اصلاً قابل درک نیست. من مایلم بدانم این حضرات رو به کدام قبله نماز میخوانند. این کتاب در دو دورهی مدیریتی در مرکز گسترش بود. در دورهی قبل یک آقایی آن جا بود که خودش انتشاراتی داشت. یک بچهای را هم که امضای مدرکش خشک نشده بود آورده بود و فکر میکرد گرافیست است و دغدغهاش این بود که یک کارنامه جور کند و برود خارج از کشور. این کتاب را انداختند زیر دست او. تمام کتابهایی که در آنجا کار کرده بود را دوباره گرفت و طبق ایدههایی که من برای لی_آوت کار خودم بهش دیکته کرده بودم طراحی کرد. تمام کتابها قطع خشتی شدند و.... خب این یک دزدی فرهنگیست.
- اینجا یک پارادوکسیست که من درکش نمیکنم. یک کالای فرهنگیای داریم (کتاب شما) که منِ ناشر میدانم صرفهی اقتصادی دارد. بعد ۲۰۰۰ جلد ازش چاپ میکنم و آن را توی انبار میگذارم. چرا؟
وقتی کسی چیزی را نمیشناسد از کجا باید قدرش را بداند؟ بحث فقط سر آدمهای اشتباهیست. این آدمهای اشتباهی همه جا را گرفتهاند. من و شما چه قدر میتوانیم بجنگیم؟ شما ببین واقعاً میارزد بیست سال برای چاپ یک کتاب؟ من با آدمی که تا حالا خودکار دستش نگرفته است، چه بحثی بکنم؟ من باید بنشینم برایش او فرق پیشگفتار و مقدمه را بگویم؟ جالب آن که راجع به هر چیزی که صحبت میکنی کارشناس است: راجع به ترجمه کارشناس است، راجع به فیلمبرداری کارشناس است،راجع به فیزیک راجع به روانشناسی… الحمدلله ذی وجوهاند همگی.
- فکر میکنید اگر کتابتان را به یک ناشر خصوصی داده بودید وضع بهتر میشد؟
صد در صد. به هر صورت یک بحث دو نفره بود صحبت میکردیم بعد قرارداد میبستیم. ولی امکانش نبود و نیست. ناشران خصوصی الآن حتی روی فیلمنامه هم گرایش نشان نمیدهند. بحث تقاضا هم هست دیگر. به هر صورت بخشی از کارهای مرجع ، کتابهای آکادمیک هستند. سروش یک سری از این کارها را میکند. خود دانشگاه باید به این صدا و سیما الآن انتشارات دارد و... شما بروید ببینید در این ده سال گذشته چه کتابهایی توی مرکز گسترش چاپ شده است. اصلاً نمیخواهد بروید ببینید، فقط لیست بگیرید تا حد این آدم ها دستتان بیاید. جای کتاب فقط پشت ویترین کتابفروشیست. فروشگاه مجازی مال مملکت ما که سرانه کتاب خوانی اش ۶ دقیقه در روز است، نیست. تازه ممالک پیشرفته هم که فروشگاه مجازی دارند، فروشگاه مجازیشان وابسته به تبلیغات است. این ها فقط اداست و از سر باز کردن، بدون این که هیچ نیت خیری وجود داشته باشد.
- این کتاب چه بازخوردهایی داشته است؟
قبل از این که کتاب چاپ شود دو نفر برای پایاننامهشان به من مراجعه کردند.نمیدانم از کجا متوجه شده بودند که یک چنین کتابی وجود دارد. یکیشان، پایاننامهی فوق لیسانسش را داشت مینوشت و عنوان پایاننامهاش میزانسن بود و یک آقای دیگری که دانشگاه تربیت مدرس بود و دکترایش را داشت میخواند. همین هم برای من خیلی خوب بود. دوست دارم این کتاب دست اهلش برسد و انجام رسالت بکند، فقط اینطوری خستگی من در میرود. از مراسم کتاب سال هم اطلاعی نداشتم ولی همینقدر که امسال جزو ۶ کتاب نامزد نهاییست، خوب است دیگر.
- مثل این کتاب، هیچ پروژهی دیگری در ذهن دارید؟
اگر این کتاب تا ۲ سال بعد از این که نوشته شده بود چاپ میشد، امسال بدون اغراق، حداقل دهمین کتاب من چاپ میشد، اصلاً شک نکنید. ولی با من و این کتاب چنان کردند که عطای این کار را برای همیشه به لقایش ببخشم. اصلاً دیگر وارد این حوزه نمیشوم.
چرا حیف که هست اما میخواهم بگویم در روی همان پاشنه است . اتفاقاً پارسال پیشنهاد یک کار به من شد، توسط آدمهای جدیدی که آمده اند. دیدم نه، طرف مثل قبلیها فقط دارد فکر میکند من دو ـ سه سال اینجا هستم، یک بیلان کاری بدهم و تمام. همان مسیر است و من آدمی که این مسیر را طی کنم نیستم. آدمی که بهش بگویند ده تا مقاله ترجمه کن مجموعه مقاله بده بیرون، من آدم این کار نیستم. واقعاً توی مملکت ما، نوشتن یک شوخی غمانگیز است. نه شهرتی در کار است و نه پولی. هر کس مینویسد عاشق است، جز این نیست.